هومن بازیگر یا سیدی کارگردان؟
به گزارش مجله یک کامپیوتر، خبرنگاران: هومن سیدی بازیگر و کارگردان جوان سینمای ایران، در سال های اخیر مورد توجه زیادی قرار گرفته است. می توان او را یکی از جوانان خوشنام سینمای ایران دانست که خیلی زود توانست از مجرای حضور در انجمن سینمای جوانان رشت و کلاس های بازیگری وارد دنیای سینما گردد و البته با ساخت چند فیلم کوتاه از جمله 35 متری سطح آب و دندان آبی که بسیار مورد توجه جشنواره های داخلی قرار گرفتند، پا به عرصه حرفه ای و سینمای بلند داستانی گذاشت.
جهتی که او طی کرد تا به پرده بزرگ و سطح اول سینمای کشور برسد چندان سخت نبود. هوش و زیرکی سیدی همه چیز را برای او در جهتش هموار کرد و خیلی زودتر از بسیاری از جوانان بااستعدادی که به دنبال راهی برای ورود به عرصه تصویر هستند، در جهت درست نهاده شد.
نکته مهم درباره ورود او که همه چیز را راحت تر کرد این بود که اولین حضورهایش، به عنوان بازیگر بر پرده سینما رقم خورد. در سال 83 با بازی در یک تکه نان ساخته کمال تبریزی، با رضا کیانیان همبازی شد و بازیش مورد توجه نهاده شد.
این نقش آفرینی دو فیلم بعدی را برای او در پیش داشتند که اولین بارقه های شهرت سیدی را فراهم کردند:
چهارشنبه سوری اصغر فرهادی که هرچند در آن نقش بسیاری کوتاهی ایفا می کرد، اما به هرحال حضور در فیلم فرهادی که در آن سال سروصدای زیادی هم به پا نموده بود، یک امتیاز بزرگ سینمایی محسوب می شد که بیش از شهرت، اعتباری سینمایی به سیدی داد تا اهالی سینما بیشتر جدی اش بگیرند و همین زمینه را برای بازی در اولین نقش اصلی اش فراهم کرد. پابرهنه در بهشت بهرام توکلی، او را در صندلی قهرمان خود نشاند و ثمره اش کاندیداتوری سیدی برای جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد در جشن خانه سینما شد.
اما شهرت اصلی سیدی به وسیله صدا و سیما به دست آمد. بازی در دو سریال راه بی خاتمه و در چشم باد در سال های 86 و 89، باعث شد تا تماشاگر معمولی و مخاطب عام، او و چهره اش را به جا بیاورد. سیدی با دوربین راحت بود و فیزیک متفاوت و استایل جوانانه اش به او گیرایی خاصی می داد. او نقش های متنوع دیگری در فیلم هایی مانند یک وجب از آسمان، آنکه دریا می رود و شب بیرون ایفا کرد، اما در همین زمان احتمالا فکر اصلیش متوجه کارگردانی و ساخت فیلم اولش بود. در بخش دوم یادداشت به سراغ سیدی کارگردان خواهیم رفت، اما بگذارید برسیم به نقطه اوج بازیگری او.
در سال 92 با بازی در خط ویژه مصطفی کیایی، هومن سیدی شمایلی را در خودش ابداع می نماید که نه تنها در بسیاری از نقش آفرینی های بعدی مورد استفاده مجدد قرار می گیرد که فیلم به فیلم کامل تر هم می گردد. آن هم شمایل یک جوان شکست خورده است که در پی شکستش، بی خیال و سربه هوا شده و کلا زندگی و اموراتش را جدی نمی گیرد و همش در پی خوشگذرانی و تجربه لحظه است. او در خط ویژه نقش برادر شخصیت اصلی را دارد که به تازگی از زندان درآمده و متوجه شده دختری که دوستش داشته ازدواج نموده.
او با همین بی خیالی خاص خود پیروز می گردد در لحظات بسیاری تماشاگر را به خنده بیاندازد و اصلا از دل این بی خیالی مزمن یک کاراکتر طناز و بامزه خاص بیرون بکشد. ضمن اینکه مواجهه اش با دختر جذاب داستان و کوشش برای نزدیک شدن به او یا به اصطلاح زدن مخش هم بسیار بامزه است. این ویژگی های خود ساخته سیدی بعد از خط ویژه در شماری از فیلم ها و سریال ها تکرار می گردد و در نهایت تبدیل به شمایلی میگردد که تماشاگر، هومن سیدی را آنگونه به خاطر می آورد؛ در لوای همین پسر ساده که بعد از شکستی که در زندگی خورده حالا بسیار بی خیال و راحت طلب است و عموما با دختر ها هم سر و سری دارد.
در سریال عاشقانه این شمایل مورد واکاوی بیشتر بازیگر قرار می گیرد و از آنجایی که در قسمت های مختلف سریال وقت بیشتری برای پردازش کاراکتر از جانب بازیگر هست، این شمایل نه تنها تکامل پیدا می نماید که یکی از محبوب ترین شخصیت های آن سریال را می سازد. در گلشیفته هم باز شمایلی مشابه را از هومن سیدی می بینیم تا اینکه بهترین خودش را در من دیه گو مارادونا هستم به نمایش می گذارد.
هنوز هم می توان من دیه گو مارادونا هستم را بهترین بازی شمایلی هومن سیدی در این سال ها دانست. در بامزه ترین و بهترین فیلم بهرام توکلی، سیدی دوست داشتنی ترین شخصیت این داستان پرماجرا و پر پرسوناژ است. حالا به آن بی خیالی و میل به معاشرت با دختران، یک مایه افسردگی و روان پریشی هم اضافه می گردد تا شخصیت تکمیل گردد.
سیدی در دهه نود در فیلم های دیگری مانند مادری، پل خواب یا آذر بازی می نماید، اما با دور شدن از آن شمایل معروفش، چیز جدید و خاصی ارائه نمی دهد. ضمن اینکه در این سال ها ذهنش به شکل متمرکزتری روی کارگردانی است و ساخت فیلم هایی که پرطرفدار شده اند، باعث شده او آنقدر درگیر بازیگری نباشد.
اما در سال 97 پرویز شهبازی در فیلم طلا بهترین و خاص ترین هومن سیدی را روی پرده ثبت می نماید. یک سیدی غیرمنتظره که تماشاگر نه تنها انتظار بازی او در چنین نقشی را ندارد، که کیفیت بازیش هم چند پله ای بالاتر از هر بازی دیگری از او است. سیدی، چون موم در دستان توانمند شهبازی در بازی دریافت از بازیگران، وزر داده شده و شکل پیدا نموده است. هم کاراکتر او روی کاغذ بسیار جذاب است و هم بازسازی آن توسط سیدی فراتر از حد تصور.
شهبازی هوشمندانه و براساس همان شمایلی که تماشاگر از سیدی می شناسد، او را انتخاب نموده. آن سویه بی خیال و راحت طلب این شمایل را گرفته و با جدیت و خصلت های خاص خود کاراکتر درهم ریخته و ترکیبش بهترین هومن سیدی در مقام بازیگر شده است.
هومن سیدی کارگردان همانطور که گفته شد، راحت به سطح سینمای حرفه ای رسید. وقتی اولین فیلمش آفریقا را می ساخت بازیگر مطرح و چهره شناخته شده ای بود و احتیاج نداشت خود را به کسی ثابت کند تا صندلی به دست بیاورد.
آفریقا فیلمی ارزان و ویدیویی بود که در بخش جانبی جشنواره فجر به نمایش درآمد و با استقبال خوبی از جانب منتقدان و تماشاگران روبه رو شد.
این فیلم نشان می داد که هومن سیدی سرسپرده سینمای آمریکاست و نشان می داد او یک فیلم بین خوب و حرفه ای است که آثار سینمای آمریکا را دیده و بسیار متاثر از آن هاست. آفریقا هم در داستان خود و هم در شکل ساختش متاثر از سینمای آمریکا بود. حتی شکل نوشته شدن دیالوگ ها و نحوه اجرای آن ها توسط بازیگران، هردو هالیوودی بودند، ضمن اینکه سیدی الهامات خاصش از سینمای روشنفکرانه اروپا را هم در آن لحاظ نموده بود. خودش هم همواره یک سویه روشنفکرانه این چنینی داشت. مثلا کاراکتر شهاب حسینی که بسیار هم کم حرف بود و تقریبا چند جمله بیشتر نمی گفت، از سینمای اروپا افتاده بود وسط فیلم.
آفریقا آغاز محکمی برای یک کارگردان جوان بود. اعتماد به نفس سیدی را چندین برابر کرد تا سراغ ساخت فیلم دوم سیزده رفت. یک درام هیجانی نوجوانانه که در اکباتان می گذشت. فیلمی که مسائل روانشناسانه یک پسربچه در آستانه بلوغ را به نمایش می گذاشت. باز هم فیلم متاثر از سینمای آمریکا بود. فضای فیلم سعی داشت از شهرک اکباتان و زندگی شهرکی در گوشه های خلوت و پر از گرافیتی و خلاف، به زیست مدرن طبقه متوسط تهران برسد. فیلم نقاط قابل توجه خودش را داشت، اما نتوانست پیروزیت قبلی را تکرار کند. فیلم اکران درستی هم نداشت و خیلی هم دیده نشد.
فیلم بعدی اعترافات ذهن خطرناک من که در سال 93 ساخته شد، حکم یک سکوی پرتاب را داشت. خصوصا جوانان و تین ایجر ها با فضای فیلم بسیار اخت دریافتد چراکه خاص و متفاوت بود. هومن سیدی کارگردان جوانی بود که به کیفیت تصویر و ظاهر بصری فیلم هایش اهمیت بسیاری می داد و همه سعیش این بود که ظاهر فیلم ها فراتر از سینمای ایران بوده و حتی یادآور فیلم های روز جهان باشند.
همین مسئله دلیل اصلی علاقه بسیاری از تماشاگران به فیلم شد. آن ها با جنسی از تصاویر و طراحی صحنه ای سروکار داشتند که برایشان تازگی داشت ضمن اینکه داستان افسارگسیخته آن که درباره قاچاق ال اس دی بود، تماشاگر را به گوشه های تاریک و وهم ناکی از شهر و دل محله های خلاف می برد و وقایعی را نشانشان می داد که آن ها هم تازه و نو به نظر می رسیدند. تجربه روایت فیلم، شکل فرمی پیچیده و شبکه ای و غیر خطی فیلم هم به تجربه اسیدی توهمناکی شبیه بود که باز بدیع بود. پس اعترافات ذهن خطرناک من یک فیلم مرعوب کننده و پرطرفدار شد.
پس از تجربه شبه تجربی اعترافات ذهن خطرناک من و اداواصول های فرمی و تکنیکی بیش ازحدش، هومن سیدی در فیلم سومش خشم و هیاهو سراغ یک فیلم داستانی با روایت خطی رفت. تعریف کردن یک داستان بدون آنکه در جهتش سکته ای داشته باشد و بتواند مخاطب را تا لحظه آخر همراه خود کند بسیار سخت تر اجرای پلانی ست که قرار است در آن جنازه نیمه جانی از یخچال بیرون بیاید و از ساختمان پایین بیفتد! اینکه سیدی در فیلم سوم سراغ تعریف داستان رفت نشانه بسیار خوبی بود. این امید را برمی انگیخت که او هیاهو و ذوق زدگی های فرمیش نسبت به سینمای روز جهان را کنترل کند، اما این اتفاق فقط در نیمه اول فیلم افتاد.
خشم و هیاهو در تعریف داستانش در نیمه دوم ناتوان باقی ماند و همانند آثار قبلی با بدل شد به سیل عظیمی از نما های زیبا -که بیشتر حاصل کار اعجاب انگیز پیمان شادمان فر فیلم بردار است- و قلدر بازی های بصری که خود و تماشاگر را سرگرم می نماید. روایتی منسجم و فیلم نامه صیقل داده شده از دست رفت. به مانند دیگر فیلم های سیدی بازهم این فرم و تکنیک است که بر مضمون می چربد و عمده انرژی کارگردان را در مرحله ساخت به خود اختصاص می دهد.
آخرین فیلم سیدی مغز های کوچک زنگ زده را می توان بهترین فیلم او دانست. جایی که بالاخره توانست نسبت میان فرم فیلم و ظاهر بصری آن را با داستان و مضمون و آن چه که اتفاق می افتد، پیدا کند. در فیلم آخر بالاخره بازیگوشی های فرمی و نما های عجیب و غریب بصری جواب دادند، چراکه در جای درست خود و در نسبت درست با داستان و وقایع طراحی شدند و از کلیت فیلم بیرون نزدند و به چند تکه زیبا و جدا افتاده از فیلم تقلیل نیافتند. مغز های کوچک زنگ زده را می توان تنها فیلم سیدی دانست که ایده های خلاقانه اولیه اش تلف نشد و حداقل به مقصد مورد نظرش رسید، هرچند دست و پا شکسته.
به نظر می رسد که حالا سیدی آن ذوق زدگی اولیه را از دست داده و با بالارفتن سنش، آن شور جوانی هم در او تبدیل به چیز جدی تری شده. باید منتظر ماند و دید که او می تواند در ادامه جهت خود همانطور که شمایل خلاقانه خاص خودش را در بازیگری ساخت، در کارگردانی هم به نقطه مشابهی برسد؟
منبع: برترین ها